loading...
Hadijoon
HadijooN بازدید : 363 یکشنبه 15 تیر 1393 نظرات (0)

.
.

درخت زقّوم چه درختی است ؟

.
.

زقوم درختی است که از قعر جهنم می‌روید و شکوفه آن مانند سرهای شیاطین است
.
.
تبیان : جزء بیستم و سوم قرآن کریم که از آیه 28 سوره مبارکه یس آغاز و به آیه 31 سوره مبارکه زمر ختم می شود ، در بردارنده آموزه ها و پیام‌های روح افزای الهی است که این نوشته تعدادی از آن‌ها را نقل می کند
.
.
* بهانه ای برای کمک نکردن
.
در کمک به نیازمندان و انفاق به مستمندان منطق بسیار عوامانه ای وجود دارد که از سوی افراد خود خواه و خسیس مطرح می شود که وقتی به آن‌ها گفته می شود: از آنچه خدا به شما روزی کرده است در راه او انفاق کنید (وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمْ اللَّهُ)؛ پاسخ می دهند : آیا ما کسی را اطعام کنیم که اگر خدا می‌خواست او را سیر می‌کرد؟! (أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاء اللَّهُ أَطْعَمَهُ)
.
معنای این حرف این است که اگر فلانی فقیر است لابد کاری کرده که خدا می خواهد فقیر بماند و اگر ما غنی هستیم لابد عملی انجام داده ایم که مشمول لطف خدا شده ایم؛ بنابراین نه فقر آن‌ها و نه غنای ما هیچ‌کدام بی حکمت نیست !
.
غافل از اینکه جهان میدان آزمایش و امتحان است، خداوند یکی را با تنگدستی آزمایش می کند و دیگری را با غنا و ثروت و گاه یک انسان را در دو زمان با هر دو امتحان می کند که آیا به هنگام فقر امانت و مناعت طبع و مراتب شکرگزاری را به  جا می آورد؟ یا همه را زیر پا می گذارد؟(1)
.
و اگر آنچه آنها می گویند درست است دیگر دلیل نداشت که خداوند در آیات متعدد دستور به انفاق دهد (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاکُم)(2) و در مقابل کسانی که انفاق در راه خدا را ترک کرده اند را به شدت تهدید کرده و به آن‌ها وعده عذاب دهد: (ای رسول ما) کسانی را که طلا و نقره می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند، به عذاب دردناکی بشارت ده (وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ)(3)
.
.
* عهدی که با او بسته ایم
.
در آیات متعدد قرآن کریم سخن از عهدی رفته است میان ما بندگان و خدای متعال؛ مانند این آیه که می فرماید: شما به عهدتان وفا کنید تا من هم به عهد خود وفا کنم (وَأَوْفُواْ بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ )(4)؛ اما این عهد چیست و مفاد آن کدام است ؟!
.
سوالی است که پاسخ آن را می‌توان در آیات 60 و 61 سوره یس مشاهده کرد
.
در این آیات، متن عهده نامه یاد شده آمده که دربردارنده دو بند اساسی است :
.
بند اول آن، عبادت نکردن شیطان است (أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ) و بند دوم آن عبادت کردن خداوند یکتای متعال (أَنِ اعْبُدُونی)
.
باید دقت کرد که در این آیه انسان‌ها از عبادت شیطان نهی شده اند ؛ منظور از عبادت کردن شیطان، اطاعت او در وسوسه ها و دستورهایی است که از او صادر می شود (5)؛ بنابراین «شیطان را عبادت نکنید»؛ یعنی از وسوسه های شیطان پیروی نکنید؛ زیرا اطاعت از غیر خداوند و کسانی که خداوند دستور به اطاعت از آن‌ها داده است (6) ممنوع است
.
.
* پیروان شیطان عاقل نیستند
.
در روایتی امام صادق علیه السلام در تعریف عقل فرمود: عقل آن چیزی است که خداوند رحمان با آن عبادت می شود و بهشت با آن به دست می آید (مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ)(7) و چون مسیر عبادتِ خدا، غیر از مسیر عبادت و پیروی از شیطان است؛ بنابراین آنکه خدا را عبادت نکرد و پیرو شیطان بود، از عقل بهره ای نبرد و عاقل نیست
.
در آیه 130 بقره، قرآن کریم کسانی که از عبادت و بندگی خدا رویگردان شدند را سفیه می خواند: وَمَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ: کسی جز افرادی که خود را به سبک مغزی افکنده اند ، از آئین پاک ابراهیم روی گردان نخواهد شد
.
با توجه به آن روایت و این آیه روشن می شود که چرا خداوند متعال در نهی پیروی از شیطان در آیه 62 سوره یس بعد از آنکه دلیل می آورد که او افراد زیادی از شما را گمراه کرد (وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلًّا کَثِیرًا) می فرماید: پس چرا عقلتان را به کار نمی گیرید؟ (أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ)
.
که این آیه نیز هم سو با مطالب گذشته، پیروی از شیطان را کاری غیر عاقلانه خوانده، برای همین کسانی که از وسوسه های او پیروی می کنند را به تعقل و به کارگیری از نعمت عقل دعوت می نماید
.
.
* شجره زقوم چه درختی است ؟
.
سخن درباره «شجره زقوم» در قرآن کریم بعد از بیان نعمت‌های بهشتی از آیه 62 سوره مبارکه صافات شروع می شود که می فرماید: آیا این نعمت‌های جاویدان و لذت بخش که بهشتیان را با آن پذیرایی می کنند ، بهتر است یا درخت نفرت انگیز زقوم؟! (أَذَلِکَ خَیْرٌ نُّزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ)
.
«شجره» همیشه به معنی درخت نیست گاه به معنی گیاه نیز می آید و قرائن نشان می دهد که منظور از آن در اینجا، گیاه است. (8) اما «زقوم»؛
.
در کتاب لسان العرب آمده است: این ماده در اصل به معنی بلعیدن است. سپس می افزاید : هنگامی که این آیه نازل شد ابوجهل گفت: چنین درختی در سرزمین ما نمی روید؛ چه کسی از شما معنی زقوم را می داند ؟
.
در آنجا مردی بود از آفریقا؛ او گفت: زقوم در زبان ما آفریقائیان به معنی «کره و خرما» است. ابوجهل برای تمسخر صدا زد: کنیز! مقداری خرما و کره بیاور تا زقوم کنیم! آنها می خوردند و مسخره می کردند و می گفتند: محمد صلی الله علیه وآله در آخرت، ما را به اینها می ترساند! قرآن نازل شد و پاسخ دندان شکنی به آن‌ها داد (9) که در آیات بعد می‌خوانیم
.
در آیات بعد، قرآن کریم به برخی ویژگی‌های این گیاه می پردازد که آن‌ها مایه عذاب و رنج بودن آن برای ظالمان است (إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِینَ)
.
سپس می‌افزاید: آن درختی است که از قعر جهنم می روید (إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ) و بعد می فرماید: شکوفه آن مانند سرهای شیاطین است (طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُۆُوسُ الشَّیَاطِینِ)
.
تشبیه شکوفه های آن گیاه جهنمی به سرهای شیاطین برای بیان نهایت زشتی و چهره تنفرآمیز آن است، زیرا انسان از چیزی که متنفر باشد ، در ذهن خود برای آن قیافه ای زشت و وحشتناک ترسیم می کند و به هر چه علاقه مند است برای آن قیافه ای زیبا و دوست داشتنی
.
برای همین در عکس‌هایی که مردم برای فرشتگان می کشند زیباترین چهره ها را ترسیم می کنند و برای شیاطین و دیوان بدترین چهره ها را، در حالی که نه فرشته را دیده اند و نه دیو را
.
در تعبیرات روزمره نیز بسیار دیده می شود که می گویند: فلان کس مانند جن است؛ یا قیافه اش مثل دیو است! این‌ها همه تشبیهاتی است بر اساس تصورات ذهنی انسان‌ها از مفاهیم مختلف که ادبیات قرآن هم در بیش‌تر موارد منطبق با همین ادبیات عامیانه است. (10)
.
آخرین نکته ای که در این آیات درباره گیاه زقوم بیان شده است پرشدن شکم ظالمان مغرور از آن است (فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِۆُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ)
.
.
* پی نوشت ها :
.
1. آیات 15 و 16 سوره فجر به همین موضوع پرداخته است

2. 254/ بقره

3. 34/ توبه

4. 40/ بقره

5. المیزان فی تفسیر القرآن 17/102

6. 59/ نساء

7. کافی 1/11

8. تفسیر نمونه 19/70

9. لسان العرب 12/269

10. ر.ک به تفسیر نمونه 19/72
.
.
.
.

HadijooN بازدید : 455 جمعه 13 تیر 1393 نظرات (0)

.

.

معماهای جالب با پاسخ  -  سری 1

.

.

.

*  آن چه كشوري است كه در پيشاني ماست ؟

چين

---------------------------------------------------------

*  اولم اول زمستان، آخرم آخر باغ دومم رفته زبستان، آمده میان باغ ؟

زاغ

---------------------------------------------------------

*  آن چه كشوري است كه در چشم ماست ؟

كره

---------------------------------------------------------

*  اين سر کوه، اَرّه اَرّه آن سر کوه، اَرّه اَرّه ميان کوه، گوشت بره؟

دهان و دندان

---------------------------------------------------------

*  آن چه چيزي است كه هرچه با آن بنويسند تمام نمي شود؟

دست

---------------------------------------------------------

*  آن چيست كه روز مي دود و شب پاسبانِ اتاق است ؟

كفش

---------------------------------------------------------

*  آن چيست كه اگر به زمين بيفتد نمي شكند، در آب هم تر نمي شود؟

سايه

---------------------------------------------------------

*  آن چیست که چهار پا است ولی قادر به راه رفتن نیست ؟

ميز و صندلی

---------------------------------------------------------

*  آن چيست كه بدون آنكه به آن آب بدهيم ، سبز می‌شود ؟

چراغ راهنمايي

---------------------------------------------------------

*  آن چيست كه هم ماه دارد و هم نان و هم داروخانه؟

قرص

---------------------------------------------------------

*  عجايب صنعتي ديدم در اين دشت بلور از آسمان افتاد و نشكست؟

برف يا تگرگ

---------------------------------------------------------

*  آن چه عددی است كه اگر وارونه اش كنيم، بيشتر مي شود؟

هفت

---------------------------------------------------------

*  آن چيست كه روز را روشن مي كند و كار را تمام ؟

حرف ر

---------------------------------------------------------

*  نام جانوري است كه اگر حرف اول آن را بر داريم، در بدن انسان فراوان است؟

گرگ

---------------------------------------------------------

*  کدام کلیدی هست که به هیچ دری نمی خورد ؟

كليد برق

---------------------------------------------------------

*  نام كدام جزيره است كه وارونه اش را بچه ها مي نويسند؟

قشم

---------------------------------------------------------

*  آن چیست که آسمانش سبز است و شهرش قرمز و مردمانش سیاه ؟

هندوانه

---------------------------------------------------------

*  واحد اندازه گيري است كه برعكسش جانوری است خطرناك ؟

ليتر

.

.

.

.

HadijooN بازدید : 144 جمعه 13 تیر 1393 نظرات (0)

.

.

طرز تهیه کباب بختیاری + عکس

.

.

.

.

مواد لازم :

.
فیله گوساله یا گوسفند  =  150 گرم
سینه مرغ بدون استخوان  =  150 گرم
پیاز  =  1 عدد متوسط
فلفل دلمه ای سبز  =  1 عدد کوچک
آبلیموی تازه  =  1قاشق سوپخوری
زعفران دم کرده  =  1 قاشق سوپخوری
روغن زیتون یا روغن مایع  =  2 قاشق
کره آب شده یا کره نرم شده  =  1 قالب 25 گرمی
نمک و فلفل سیاه  =  به مقدار لازم

.

.
طرزتهیه :

.
برای نرم کردن یک کیلو گوشت قرمز باید : آب یک عدد پیاز ، 2 قاشق سوپخوری سس سویا ، 1 یا نصف قاشق چایخوری فلفل سیاه یا نیم کوب ،2 قاشق سوپخوری روغن روغن زیتون یا مایع را 12 تا 24 ساعت به گوشت اضافه کنیم (نمک نمیخواهد)
گوشت سینه مرغ را با زعفران هم میزنیم یعد آب پیاز ، 2 قاشق روغن مایع یا روغن زیتون و نمک و فلفل اضافه میکنیم و 12 تا 24 ساعت میگذاریم تا مزه دار شود
**  4-5 ساعت قبل از به سیخ کشیدن مرغ و گوشت پیاز و فلفل دلمه ای را خلال میکنیم و داخل مواد قبلی میریزیم
**  آبلیمو را نیم ساعت قبل از پخت به هر دو اضافه میکنیم ، نمک را هم به گوشت قرمز اضافه میکنیم
در سیخ یک در میان یک عدد فیله گوشت قرمز یک عدد فیله مرغ میزنیم و روی آتش و یا در تابه ای که با کره چرب کرده ایم میپزیم
***  گوجه و جعفری و پیاز برای تزئین ( پیاز را به صورت حلقوی برش میدهیم و خیس میکنیم و داخل جعفری خرد شده میمالیم و آنرا برای تزئین کنار کباب میگذاریم)

.

.

.

.

HadijooN بازدید : 199 پنجشنبه 12 تیر 1393 نظرات (0)

.

.

ایها الناس عشق یعنی چه ؟

.

.

کودکی کنجکاو میپرسید :
ایها الناس عشق یعنی چه ؟
.
دختری گفت : اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه
.
مادرش گفت : عشق یعنی رنج
پینه و زخم و تاول کف دست

.
پدرش گفت : بچه ساکت باش
بی ادب ! این به تو نیامده است
.
رهروی گفت : کوچه ای بن بست

.
سالکی گفت : راه پر خم و پیچ

.
در کلاس سخن معلم گفت :
عین و شین است و قاف ، دیگر هیچ
.
دلبری گفت : شوخی لوسی است

.
تاجری گفت : عشق کیلو چند ؟

.
مفلسی گفت : عشق پر کردن
شکم خالی زن و فرزند
.
شاعری گفت : یک کمی احساس
مثل احساس گل به پروانه

.
عاشقی گفت : خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانه
.
شیخ گفتا : گناه بی بخشش

.
واعظی گفت : واژه بی معناست

.
زاهدی گفت : طوق شیطان است

.
محتسب گفت : منکر عظماست
.
قاضی شهر عشق را فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت
.
جاهلی گفت : عشق را عشق است

.
پهلوان گفت : جنگ آهن و مشت
.
رهگذر گفت : طبل تو خالی است
یعنی آهنگ آن ز دور خوش است

.
دیگری گفت : از آن بپرهیزید
یعنی از دور کن بر آتش دست
.
چون که بالا گرفت بحث و جدل
توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت :
من فقط یک سوال پرسیدم !
.

.

.

.

HadijooN بازدید : 255 چهارشنبه 11 تیر 1393 نظرات (0)

.

.

داستان کوتاه “ سین ، حرف اول اسم تو بود ”

.

.

.

.

سه نصفه شب بود. تلفن داشت خودش را خفه می کرد. یک بار. دو بار. چشمانم را نیمه باز کردم و خودم را با کش و قوس به تلفن رساندم. دلم نمی خواست بیدار شوم. بعد از مدت ها داشتم خوابش را می دیدم. خودش بود. باز رفته بودیم دارآباد و شیرین بازی اش گل کرده بود. کلاه کاپشنم را گرفته بود و مثلا می خواست هل م بدهد. صدای خنده اش ابر شده بود و به آسمان می رفت. بعد باران بارید. همانطور که کلاه کاپشنم را گرفته بود، داد زدم : نکن احمق. و باز خنده هایش ابرهای پر صدایی شد. چشمانم خیس بود و می سوخت. شاید از بس خواسته بودم نگاهش کنم و هر بار سر باز زده بود.
تلفن را برداشتم. کسی پشت خط گفت :
_ “پخ! ”
انگار که اشتباه شنیده باشم. گره ای به ابروانم دادم و گوش تیز کردم. پرسیدم :
” بله؟! “
که باز گفت :
_” پخ
بعد صدای نفس کشیدنش آمد. انگار صدا می خندید
.
هیچ نگفتم. تلفن را به گوشم محکم تر چسباندم و منتظر شدم تا صدا، لب باز کند. میان خنده هایش چیزی گفت که وادارم کرد دست روی قلب بگذارم. صدای ضربان قلبم ، مانع می شد بشونم. دستم را محکم تر به سینه چسباندم و خواستم ساکتش کنم
آخرین باری که گفت : منم ، دیوونه ” دیگر پیدایش نشد. زنگ زده بود تا خداحافظی کند. می خواست برود هلند. خندیدم و پرسیدم : ” دیوونه حالا چرا هلند؟! ” جواب داد : همینجوری. حتما شانه هایش را بالا داده بود ، ابروهایش را نیم دایره کرده بود و چشمانش بالا را دید می زد. همیشه همینطوری می گفت : همینجوری
صدا انگار که از خندیدن خسته شده باشد ، پرسید :
_ ” خوبی؟! ”
… سرم را به عقب هل دادم که یعنی نه. یک نه بزرگ و کشیده. صدا پرسید :
_ ” خواب بودی؟! الان اونجا شبه ، نه؟!  می دونستم ها… اما می دونی که ! مرض دارم. ”
دلم گفت : می دونم
صدا گفت : منم خوبم
خواستم حرف بزنم. اما یک چیزی ، آرام آرام توی گلویم داشت جمع می شد. یک چیز سنگین که قورت دادنی نبود. حرفم بالا نیامد
صدا پرسید :
_ “نمی خوای بپرسی کجام؟! چیکار می کنم؟! کدوم گوری بودم این همه وقت؟! ”
کلماتم لا به لای چیز سنگین حل می شد. بالا نمی آمد
صدا گفت : دارم میام. جدی جدی
چیز سنگین اشک شد و بارید. کلماتم انگار آزاد شده باشند. رفتم بپرسم : کی؟!   که گفت :
_ ” برو بخواب. فردا شب پیشتم. ”
نگاهم گاهی روی دیوار ثابت می ماند. گاهی زمین و گاهی هم به تصویرهایی کوچکی از گذشته که هر روز گردگیری شان می کردم. نمی دانستم باید چکار کنم. نیمی از وجودم خوشحال بود و نیمی از عصبانیت ، می خواست سر به دیوار بکوبد. خودم را روی تخت انداختم و زل زدم به سیاهی سقف. یادم آمد که بارها پرسیده بود : ” چرا من؟! ” و من هر بار جواب داده بودم : ” چه سوال مسخره ای. ”
یادم نیست ساعت چند بود که خوابم برد. آفتاب روی چشمانم را پوشانده بود که بیدار شدم. چتری موهایم را از دهانم در آوردم و به بدنم قوس دادم. بدنم درد می کرد. کوفته بود. انگار تمام شب، با خودم جنگیده باشم. بلند شدم. چیزی زیر پاهایم صدا داد. تلفن بود. تمام دیشب یادم آمد. خوابم، تلفن و صدایی که خنده های شیرینی داشت
دست به موهایم کشیدم
زبر بود. ابروهایم در آمده بود و صورتم رنگ کم داشت. داشت می آمد. باید به خودم می رسیدم. باید نشان می دادم که نبودنش آنقدرها هم درد نداشت. هل کرده بودم. نمی دانستم از کجا باید شروع کنم. کتاب ها را در کتابخانه جای دادم و خندیدم. پایم روی زمین بند نمی شد. دست هایم گرد می شد ، در هوا می چرخید و پتو برمی داشت. می چرخید و پاکت های خالی چیپس و پفک برمی داشت. می چرخید و جوراب های تا به تا را می انداخت داخل ماشین لباس شویی. پنجره را باز کرده بودم. هوا خوب بود و بو می داد. بوی آن روزهایی که بودنش رویا نبود. به خانه رسیدم ، به خودم رسیدم…
دلم خواست به گلدان خالی روی میز هم برسم. نرگس خریدم. گل نرگس را دوست می داشت. می گفت شبیه به نیمرو می ماند. عاشق نیمرویی بود که زرده اش دست نخورده و خورشید وار، بتابد
شب شد. همه چیز منتظر رسیدنش بود. حتی سرامیک های سفید و سرد خانه ، که بوی وایتکس می داد. قول داده بود همه ی گل های هلند را یک جا بار بزند. می گفت :
_” می خواهم همه جای خانه را گل باران کنم. روی ظرف های ناهار خوری ، روی میز تلویزیون ، لا به لای تک تک کتاب ها ، اصلا یکی هم می گذارم لای دندان هایم ، این جوری … خوبه؟! ”
و من بی اینکه ببینم چطوری… قه قه می زدم که خوبه.
هوا تاریک تر شد. حس کردم چشمانم سنگین شده. اما دلم می خواست با اولین زنگ ، در را به رویش باز کنم. تلفن زنگ زد. ساعت سه نصفه شب بود. داشتم فکر می کردم این وقت شب کدام احمقی می تواند باشد
تلفن را برداشتم. صدای پشت خط گفت :
_ “پخ
انگار که اشتباه شنیده باشم. گره ای به ابروانم دادم و گوش تیز کردم. پرسیدم :
_ ” بله؟! “
که باز گفت :
_” پخ “
بعد صدای نفس کشیدنش آمد. انگار صدا می خندید

.

.

.

.

تعداد صفحات : 17

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    پسری یا دختر ؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 923
  • کل نظرات : 216
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 17
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 160
  • بازدید امروز : 124
  • باردید دیروز : 376
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 124
  • بازدید ماه : 15,125
  • بازدید سال : 55,609
  • بازدید کلی : 704,422
  • کدهای اختصاصی