.
.
شعر / پرنده فقط یک پرنده بود
.
.
پرنده گفت : " چه بویی ، چه آفتابی ، آه
.
بهار آمده است
.
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت ".
.
پرنده از ایوان
.
پرید ، مثل پیامی پرید و رفت
.
پرنده کوچک بود
.
پرنده فکر نمی کرد
.
پرنده روزنامه نمی خواند
.
پرنده قرض نداشت
.
پرنده آدم ها را نمیشناخت
.
پرنده روی هوا
.
و بر فراز چراغ های خطر
.
در ارتفاع بی خبری می پرید
.
و لحظه های آبی را
.
دیوانه وار تجربه می کرد
.
پرنده ، آه ، فقط یک پرنده بود
.
.
فروغ فرخزاد
.
.
.
.