loading...
Hadijoon
HadijooN بازدید : 375 یکشنبه 06 مهر 1393 نظرات (1)

.

.

داستان کوتاه عشق مادری

.

.

.

My mom only had one eye.  I hated her... she was such an embarrassment

مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود


She cooked for students & teachers to support the family


اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت


There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me


یك روز اومده بود  دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره


I was so embarrassed. How could she do this to me?


  خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟


I ignored her, threw her a hateful look and ran out


  به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا   از اونجا دور شدم


The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"


روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره


I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear


فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم .  كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد....


So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"


روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟


My mom did not respond...


اون هیچ جوابی نداد....


I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger


  حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم .


I was oblivious to her feelings


احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت


I wanted out of that house, and have nothing to do with her


دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم


So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study


  سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم


Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own


اونجا ازدواج كردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی.....


I was happy with my life, my kids and the comforts


  از زندگی ، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم


Then one day, my mother came to visit me


تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من


She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren


اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو


When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited


وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر


I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"


سرش داد زدم : " چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟! "  گم شو از اینجا! همین حالا


And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight


اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد


One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore


یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه


So I lied to my wife that I was going on a business trip


  ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم


After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity


بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی


My neighbors said that she is died


همسایه ها گفتن كه اون مرده


I did not shed a single tear


ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم


They handed me a letter that she had wanted me to have


اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن


"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children


  ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فكر تو بوده ام ، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،


I was so glad when I heard you were coming for the reunion


  خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا


But I may not be able to even get out of bed to see you


  ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم


I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up


وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم


You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye


آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی


As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye


به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم


So I gave you mine


بنابراین چشم خودم رو دادم به تو


I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye


برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه


With my love to you,


با همه عشق و علاقه من به تو

.

.

.

.

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط sahar در تاریخ 1393/08/07 و 21:26 دقیقه ارسال شده است

مژده به مدیران سایتی که آرزوی بازدید بالا دارند
بنر زیبا ، جذاب و فریبنده همچنین عنوان لینکی که جلب توجه کند و فریبنده باشد ، بازدید کننده فراوان خواهید داشت

موثرترین روش افزایش بازدید از سایت شما نمایش بنر شما در سایت های دیگر است
خواهشمند است توجه فرمایید : به صورت تستی یکماه امتحان کنید -
در سایت زیر عضو و با گذاشتن کد داده شده در مدیریت گروه بنری در بهترین جای قالب خود بنرتان را فعال کنید
http://2baner.iir

و همچنین در صورتی در سایت زیر عضو و فعال شوید من بنر شما را در لینک باکس سایتهای عضو نمایش میدهم و 10 هزار امتیاز به شما جایزه داده میشه
پاسخ : قبلا تست کردم
هیچ تاثیر مثبتی نداره
تازه ، سرعت لود شدن سایت رو هم به شدت میاره پایین


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    پسری یا دختر ؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 923
  • کل نظرات : 216
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 17
  • آی پی امروز : 43
  • آی پی دیروز : 160
  • بازدید امروز : 217
  • باردید دیروز : 376
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 217
  • بازدید ماه : 15,218
  • بازدید سال : 55,702
  • بازدید کلی : 704,515
  • کدهای اختصاصی